عاشورایی میمانیم
farshad.farhad
| ||
|
کلاه فروشی روزی از جنگلی میگذشت .تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کن.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.بالای سرش را نگاه کرد.تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.درحال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها هم همین کار را کردند.او کلاه را ازسرش برداشت دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار راکرد.میمونها هم کلاه ها را بطرف زمین پرت کردند ،او هم کلاه ها را جمع کرد وروانه ی شهر شد...سالهای بعد نوه ی او هم کلاه فروش شد.پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگل میگذشت در زیر درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش پیش افتاد.او هم شروع به خاراندن سرش کرد.میمونها هم همان کار راکردند.او کلاهش را برداشت ،میمون ها هم همان کار را کردند.نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد وگفت:فکر میکنی فقط تو پدر بزرگ داری!!
موضوعات مرتبط: استقلال، عضو شوید، دانلود ترانه، دانلود ترانه، ، برچسبها: سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:داستان جالب کلاه فروش ومیمون ها, .:. 8:44 .:. محمد مویسات
|
شهريور 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 |
تمام حقوق مادي ومعنوي اين وب محفوظ بوده ومتعلق به عاشورایی میمانیم مي باشد.: طراح قالب: معبر سایبری بی سنگر |